حسینحسین، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

زندگی مامان وبابا

قصه ی نی‌نی و سنجاب کوچولو

      چند روز پیش، نی نی سنجابها به دنیا آمد و سنجاب کوچولو صاحب یک برادر شد. نی نی سنجاب ها خیلی ریزه میزه و با نمک بود. سنجاب کوچولو از دیدن برادر کوچولوی خودش خیلی خوشحال شده بود. می خواست بغلش کند و با او بازی کند اما مامان سنجابه اجازه نمی داد و  می گفت نی نی  هنوز خیلی کوچک است. باید صبر کنی تا بزرگتر بشود و بتواند با تو بازی کند. سنجاب کوچولو می خواست با مامان بازی کند اما مامان هم نمی توانست با سنجاب کوچولو بازی کند چون دائما نی نی را بغل کر ده بود. سنجاب کوچولو مدتی رفت توی اتاقش و با اسباب بازیهاش بازی کرد. اما زود حوصله اش سر رفت و خسته شد. بابا سنجابه از راه رسید. سنجاب کوچول...
27 مرداد 1392

گردش با کشتی

سلام . پنجشنبه به اتفاق با عمو ها رفتیم با کشتی یه دوری توی شط زدیم خیلی خوب بود موسیقی زنده بود خیلی رقصیدی ، بازی کردی بعدش هم رفتیم روی عرشه از اونجا کل شط رو دیدیم بعد از اونجایی که تو خیلی عاشق اب هستی تا آب دیدی میخواستی بری آب بازی کنی اما بعد از برگشتمون هردومون مریض شدیم من تب شدید گرفتم تو هم سرما خوردی بابایی مارو برد دکتر الان یکمی بهتریم خداروشکر.           ...
27 مرداد 1392

روزه کله گنجشکی

روزه کله گنجشگی روزه گرفته امروز یک کودک کله گنجشکی روزه ی کوچک تا ظهر نخورده آب و غذایی می کرده قورقور شکمش گاهی ظهر افطار کرده با نان و خرما مامان بهش گفت: صد باریکلا ...
11 مرداد 1392

ما اومدیم

سلام سلام سلام سلام به پسر ناز مامانی سلام به باهوش مامان و بابا بعد مدتی اومدم تا دوباره واست بنویسم از تمام اتفاقات خیلی خوبی که برامون توی این مدت افتاد یکی اینکه ما بالاخره صاحب خونه شدیم و انشاالله که همیشه ریر این سقف با خوبی و خوشی زندگی کنیم . خبر بعدی اینه دختر خاله بدنیا اومد اونم با کلی انتظار همه توی بیمارستان منتظر اومدنش بودیم تا بالاخره در ساعت ٤:٣٥ صبح روز دوشنبه ٧/٥/١٣٩٢ بدنیا اومد اما هنوز نمیدونیم اسمش چیه چون اینقدر مثل فرشته هاست نمی دونیم اسمش چیزی بداریم ...
11 مرداد 1392
1